0
0 Comments

با سلام
سی و سه سالمه، مجرد، فوق لیسانس مهندسی برق دارم و در صنعت کشور شاغلم.
فرزند اول خانواده هستم و دو خواهر و برادر دارم، ساکن تهران هستم و لازم به توضیحه که هفت سال و نیمه که میرم روانکاوی.
سال هشتاد و نه با خانومی به نام زهرا آشنا شدم و به دوستان هم بدل شدیم، یک سال باهم در ارتباط نبودیم، تا اون که در سال نود و یک دوباره باهم رابطه دوستانه و صمیمانه ای برقرار کردیم و ایشون و من دوست دختر و دوست پسر همدیگه شدیم. این رابطه پنج ماه دوام آورد و بعد تبدیل شدیم به دوستان بسیار صمیمی همدیگه و از همه چیز در زندگی همدیگه خبر داشتیم. این رابطه یک بار دچار اخلال شد، و اون هم پنج سال پیش بود و زمانی که من به قصد آشنایی برای ازدواج با یه خانم دیگه وارد رابطه شدم و اون خانم از من خواست که رابطه م رو با دوست دختر قبلیم – که الان دوست صمیمی من بود- قطع کنم و من هم این کارو کردم و البته زهرا رو بلاک کردم.
گذشت و اون رابطه به سرانجام نرسید و من و زهرا دوباره دوست شدیم، البته زهرا سرم غر هم زد و البته حق هم داشت.
این رابطه دوستانه ادامه داشت تا این که یک سال و نیم پیش من و زهرا تصمیم گرفتیم تا به قصد ازدواج وارد یک رابطه هدفمند بشیم. این رابطه یک بار دچار اخلال شد و اون هم سال گذشته همین موقع ها بود که ایشون یکهو پنج روز غیب شدن و بعد که اومدن هم سرد شده بود. گذشت تا این که یک ماه پیش، با وجود در جریان بودن خانواده ها از رابطه ما، و کلی قرار و مدار گذاشتن من و زهرا برای ازدواج، خونه خریدن، خواستگاری و غیره، و با کلی عشق و علاقه که حداقل از جانب من در بین بود، با یه اس ام اس که از طریق دوستش – و نه خودش- برام فرستاد به طور یکجانبه رابطه رو تموم کرد و تلفن من رو هم بلاک کرد و به هیچ کدوم از تماس ها و پیام های من جواب نداد.
این وسط یه مساله دیگه هم بود و اون این که ایشون دارای الگوی خیانت در روابط فردیش هم بود. چون وقتی بعد از من با شخص دیگه ای دوست شد، دو بار بدون اطلاع ایشون بهش خیانت کرد و البته این مسائل رو فقط برای من در زمان دوستیمون تعریف کرده بود.
من تو شوک و بهت عظیمی فرو رفتم. احساسات ناخوشایند زیادی به سراغم اومد، از همه بیشتر خشم و غم.
من بیخردی کردم و به این موضوع واقفم، چون با دونستن این مطالب میخواستم باهاش ازدواج کنم.
از طرفی این خانم دوبار به روانکاو مراجعه کردن که اولی رو بعد از یک سال و دومی رو بعد از دو ماه کنار گذاشتن.
روانکاو من بهم میگه زهرا یک شخصیت کاملا نارسیسیستیک داره و حداقل ده سال باید روی خودش کار کنه و از این بابت تو خیلی شانس آوردی که وارد زندگی مشترک با اون آدم نشدی.
در حال حاضر و با گذشت یک ماه از اون اتفاق من وارد مرحله غم و سوگواری شدم. از یه نظر خوشحالم، چون معمولا آخرین مرحله اتمام درونی یک رابطه، غم و سوگواریه و از طرفی کمی اذیتم میکنه. ولی ازش فرار نمیکنم ودر آغوش گرفتمش.
میخواستم از راهنماییتون برای طی کردن بهتر این مرحله استفاده کنم.
میدونم مستلزم صرف زمانه و این احساسات طبیعیه، اما من رو گاهی بیش از حد درگیر خودش میکنه و وضعیت معده و خواب من رو مختل کرده.
ممنون میشم اگه بنده رو راهنمایی بفرمایید.
با سپاس فراوان

Answered question